1. عیدتون با کلی تاخیر مبارک:))))) خوبین؟
2. از تصمیمات کبری برای نودوهشت، یکیش، بیشتر پست گذاشتنه:دی
3. عید را چگونه گذراندیم؟ افتضاااح. با نوسانات متعدد، بین بیمارستان و خونه. مامانبزرگم که هروقت بابابزرگم میگفت چرا مهمونی کم میای؟ میگفت ولش کن بچه، درس داره. مریض شده و سکته کرده ولی خداروشکر الان حالش خوبه:)))
من چهرهٔ شناختهشدهای تو فامیل نیستم و کلاً تو غار خودم میشینم و مهمونی و اینا رو نمیام. چندروزی که مامانبزرگ بستری بود، توی مسیر خروجی بیمارستان، روی صندلیای فی میشستم و هی فکر میکردم و هی فکرمیکردم و هی ملت از جلوم رد میشدن و درسته که اونا منو نمیشناختن ولی من که دورادور میشناختمشون:|| میتونم بگم تقریباً 90 درصد کساییکه از بخش میومدن بیرون و از جلوم رد میشدن، محتوای حرفاشون همهچیز بهجز نگرانی برای مامانبزرگ بود. از «بهنظرت من چاق شدم؟» بگیر تا انواع رنگ لاک و فلان. حالا سوالی که هست اینه که مگه مجبورین آخه؟ خب نیاین:|| تازه کلی هم مامانبزرگ باید بااون حال، تعارف تیکهپاره کنه که زحمت کشیدین و اینا؛ و همچنان مگه مجبورین بیاین عیادت مریض بدحال، وقتیکه واقعاً نگران نیستین و صرفاً جهت اطلاعِ اینکه ما اومدیم، دارین میاین؟
4. امسال، سالیه که تلاش در حد مرگ باید بکنم و سال بعد، نتیجهش رو ببینم. از قبلش میدونم چقدر قراره با کله برم تو دیوار و چقدر تراز بد و آزمون بدتر و رتبه خیلی بدتر ببینم و امیدوارم صبرشو داشته باشم و زود جا نزنم و اصلاً بیخیال نشم. یهجورایی انگار میخوام ببینم که چقدر میتونم پشت چیزی که میخوام وایسم و براش سختی بکشم. کنکور برام یه چالشه که میخوام ببینم تلاشام چقدر نتیجه میده، چقدر اراده دارم و کلی چقدر دیگه. دعا کنین. هم برای من، هم برای بقیه کنکوریا:)))
5. بقیه سال را با چه دیدی خواهیم گذراند؟ دید مثبت و نیمهٔ پر لیوان. با دیدِ من، زندهم و وجود دارم، چون دارم برای چیزی که میخوام تلاش میکنم و تلاش میکنم و هی تلاش میکنم:دی و نعخیر! شعار نمیدم:)))))
پ.ن1: شما چهخبر؟:)))
پ.ن2: راستی، تولدمه^__^
درباره این سایت