مثل راه رفتن روی تردمیل میمونه. هرچقدر میری جلو تموم نمیشه. نهتنها تموم نمیشه بلکه به آخرش هم نمیرسی. اصن آخری نداره که بخوای بهش برسی.
کاش یکی بود که بهم میگفت نتیجه این درس خوندنا میتونه قبولی باشه، یا بهم میگفت حداقل آخرش چی قبول میشم.
هرچقدر میخونم کمتر نتیجه میگیرم. از نظر نمرهٔ مدرسه نه. چون میدونم این نمرهها هیچجای دنیا قرار نیست به دردم بخوره. از آزمونایی که میدم و افتضاح فقط برای یک ثانیهش هستش.
واقعا واقعا خیلی وحشتناکه همه چی. خیلی سخته. مثل جنگه. ششصدهزار نفر با من قراره کنکور بدن و بدیش اینه که هنوز اونقدر به خودم اطمینان ندارم که بگم میدونم که من فلان رشته رو قبول میشم. بدتر از اون اینکه دلیلی نداره که اطمینان داشته باشم به خودم. همین بیدلیلیه که داره خستهم میکنه.
نمیدونم چی میشه بعدا. فقط امیدوارم چهارسال دیگه این پستو با نیش باز بخونم و خستگیم دربره. همین.
+دلیل اینکه این چندوقت ننوشتم همین بود. هرچی مینوشتم درباره درس بود. هرچی مینوشتم دید منفیای بود که به همهچی داشتم.
درباره این سایت