داشتم فکر میکردم چی میشه اگه همه‌چی همین‌جا تموم‌بشه؟
حتی فکرِ اینکه همه‌چی تموم بشه هم یه آرامش خوبی داره من میمونم و یه‌عالمه هیچی؛ پوچی؛ یه‌عالمه سیاهی؛ شایدم یه‌عالمه سفیدی. 
قبلاً فکرمیکردم خیلی خوب میشه اگر بیدارم کنن و بهم بگن تمام این‌چیزا، خواب بود و تو الان فلان‌جایی و اینا. ولی به‌این نتیجه رسیدم که اینم کافی نیست؛ حتی حوصلهٔ یه‌زندگی جدید رو هم ندارم. هیچی نمیخوام. هیچکدوم از آرزوهایی که قبلاً داشتم ( این قبلاً که میگم منظورم همین دیشبه:| ماضی‌بعید نیست ) برام جالب نیست. اگرم چیزی بخوام، اینه که یه‌روز وقتی که هوا خیلی خوبه، پالتوی بلند مشکیم رو بپوشم و شالگردن فیروزه‌ایم دور موهای خیلی بلندم ( که درحال حاضر هیچکدومشونو ندارم ) بلندشم و تنهایی برم یه‌جای سبز و پر از درخت و لیوان چایی به‌دست و دست در جیب به این فکرکنم که زندگی، بدون مسئولیتهای عجیب و غریبش و نگرانیای آزاردهنده‌ش برای دیگران، زندگیه. بعدم درحالیکه به اینا فکر می‌کنم جهان منفجر بشه و بازم پوچی.
پ.ن: الان داشتم فکر میکردم که چرا وقتی کسی بهم پی‌ام نمیده و خودمم اینو میدونم که کسی بهم پی‌ام نمیده، وقتایی که پروکسی تلگرامم وصل نمیشه، سریع و تند تند پروکسی عوض میکنم که بالاخره وصل بشه؟ این امیدای واهی چیه من دارم؟ چیه این آدمیزاد آخه؟
حداقلش اینه که یه‌جایی هست که میشه توش آهنگ گذاشت.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تفريحي و سرگرمي بهینه سازی سئو Raul یه نویسنده advertise کتابخانه عمومی امام رضا (ع) شهرستان زهک وبلاگ سپنجا الکترونیک فروش ويژه کالای خواب