من خیلی خیلی خیلی کم پیش میاد که برم بیرون. درواقع جایی بهجز مدرسه و کتابخونه برم. انقدر کم که میتونم از اول سال نود و هفت تا الان رو براتون حساب کنم. یهحساب سرانگشتی میخواد. تا الان اینجوری زندگی کردم و میدونین چیه؟ اینکه کم بیرون میرم دلیل بر تنبلی و بیمعرفتی و پیچوندن و دوستنداشتن دوستام یا هرچیز مزخرفی که میدونم تک تک دوستام بهش فکر میکنن نیست. حقیقت اینه که علاوه بر محدودیتهای دختر بودن و گرگ بودن جامعه که واقعاً نمیتونین تصورشو هم بکنین که چقدرررررر میتونه موثر باشه، یهچیزی وجود داره به اسم خصوصیتای مختلف. هرآدمی یه خصوصیتی داره. یکی دوست داره بره بیرون و یکی دیگه اسم بیرون که میاد، میپره ماگش رو پر از چایی میکنه و پتو رو روی خودش میکشه و در اتاقش/ خونهش رو میبنده و با خوشحالی در و دیوار اتاقش رو نگاه میکنه و با لبخند عمیقی به بقیهٔ کاراش میپردازه! اگه آدما خصوصیتای مختلفی نداشتن، زندگی از اینی که هست هم کسلکنندهتر میشد. خب؛ حالا که یکی نحوهٔ زندگی کردنش متفاوته، نحوهٔ انجام دادن کاراش متفاوته رو دیدیم، باید چیکار کنیم؟ آروم باشید! اونایی که مخالف شما فکر میکنن هم آدمن خب! چرا وقتی تعداد بیرونرفتنای من در سال رو یکی میفهمه، باید تا سه هفته و سه روز توی مود واحیرتا باشه؟ خب نمیخوام برم بیرون:|
مورد داشتیم یکی زنگ زده:
-نوید کجاست؟
+بیرونه!
-عه؟ کجا رفته؟
+تو هال روی مبل نشسته درواقع:|||
ینی بیرون برای من مساوی هر مکانی بهجز اتاقمه! خب؟ ترجیح من اینه که توی منطقه امن خودم زندگی کنم و راهی رو که همیشه ازش برمیگردم خونه، تغییر ندم، مگر با وجود تضمینشدهی گوگلمپ و اینترنت! ینی دوستدارم راههای دیگه رو هم بیام و امتحانشون کنم. اتفاقا یکی از کارای موردعلاقهم هستش. ولی دلیلی نمیبینم وقتی مثلاً با یکی دیگه هم هستم، گوگل مپ رو اونم توی محلهٔ خودمون بیارم بیرون! اون که خبر نداره من همیشه از یهراه رفتم و اومدم. سوال براش پیش میاد و سوال مساویه با توضیح اضافه! حالا منم از توضیح اضافه خوشم نمیاد. این الان دلیل میشه که من جامعهگریزم آیا؟ اینکه نمیخوام خودم رو توضیح بدم، دلیل میشه که بقیه اجازه بدن که خیلی راحت بهم هر اتیکتی که دوستدارن بزنن؟نه. پس چرا هرروز نهتنها دربارهٔ خودم بلکه دربارهٔ بقیه هم این موضوع هست؟ چرا کسی باور نمیکنه که من توی اتاقم نپوسیدم؟ و چرا هردفعه این سوال پرسیده میشه؟
من انقدر توی این منطقه امن بودن، رو دوست دارم که ترجیحم اینه که اگر با کسی قرار دارم، خودم صفر تا صد اون قرار رو بچینم. از روز و مکان و زمان حرف میزنم. وقتی یکی دیگه برام قراری میچینه، حس ناامنی چنگ میزنه تو مغزم. چرا؟ سوال خوبیه. نمیدونم. ولی هست و یهحس واقعیه که هست و برای خودم، قابل احترامه.
من یهآدمم و توی این جامعه دارم زندگی میکنم. جامعه به اندازهٔ کافی بهخاطر دختربودن و دهههشتادی بودن و اتاقزی بودنم و الخ منو از خودش دور کرده. منم که انگار منتظر فرصت باشم، سعی کردم حداقل تعاملات رو با بقیه داشته باشم. بهتر.
مورد دومی هم که باید گفته بشه اینه که درونگراها نیز آدم هستن. حق زندگی دارن، به اندازهای که یک برونگرا داره. کسی که اکانت اینستاگرامشو پر از کافه و رستوران و یهروز خوب با دوستا، نمیکنه نیز، آدمه! خصوصیت اون آدم، عکس گرفتن از کتاباش نیست خب. یا حتی برعکس. کسی که اینستاگرامش پر از عکسای سفرهای مختلفه هم آدمه! هردوشون دارن سعی میکنن که تظاهر نکنن به چیزی که نیستن و از نظر من، این مهمترین چیزه!
رها کنین آدما رو! بذارین با خیال راحتتری خودشون باشن. یهکاری نکنین که رو بیارن به تظاهر، برای همرنگ جماعت شدن!
پ.ن۱: اتاقزی به گونهای از جانوران گفته میشود که به حال لاکپشت غبطه میخورند که همیشه اتاقش در پشتش است و راحت و آسان و مطمئن، سفر میکند! همراه اتاقش!
درباره این سایت